دعوت بودیم منزل شهید بزرگوار «حسین احمدیموقر»، شهیدی از یک خانواده قرآنی که در بیوگرافی وی چنین آمده است «شهید حسین احمدیموقر در سیام خرداد ۱۳۴۱، در شهر تهران به دنیا آمد و تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت و ششم تیر ۱۳۶۶ در سردشت بر اثر اصابت گلوله به سینه و پهلو از جانب نیروهای عراقی به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای قزوین به خاک سپرده شد».
خانه شهید خانهای ساده اما پر از مهر و محبت بود، صمیمیت و آرامش در آن اوج میزد. گلدانهای کوچک و بزرگ چیده شده در پلهها نیز چشمنواز بود. مادر شهید با مهربانی و گشادهرویی به استقبالمان آمد، مادری که همسر و فرزندش هر دو از استادان و فعالان قرآنی استان به شمار میرفتند و اینک در نبودشان راوی خلقوخو و سیره فرزند شهیدش برای من و شماست.
روایت آخرین عکس شهید
مادر شهید «حسین احمدیموقر» در گفتوگو با ایکنا از قزوین، گفت: حسین فرزند اول من بود و من به غیر از او یک دختر و دو پسر دیگر هم دارم. حسین خیلی با معرفت بود؛ خیلی نسبت به بچههای یتیم حساس بود و بعد از فوت پدرش همواره مانند پدر با برادران و خواهرانش رفتار میکرد.
فرزندم همیشه مراقب رفتار خود بود و ما را هم به رعایت حقوق دیگران دعوت میکرد. برای مثال همواره به من میگفت: «مادر کاری کن همسایهها از سروصدای ما ناراحت نشوند».
وی به روحیه شوخطبع فرزند شهیدش اشاره کرده و ادامه داد: حسین یک موتور داشت و با آن در تردد بود، یادم میآید در عروسی آقا جواد (جواد قلیپور استاد قرآنی قزوین) با موتورش من را به عروسی رساند، آنقدر از نحوه رانندگیاش ترسیده بودم که به او گفتم: «حسین جان من را پیاده کن، الآن میافتم و میمیرم»، خندید و گفت: «نترس مادر من؛ مرگ حق است و همه ما میمیریم».
یکبار هم در جبهه لباسهای طلبگی حجتالاسلام قدس امام جماعت مسجد ملاوردی خان در قزوین را که برای وضو رفته بود پوشیده و آخرین عکسش را با این لباسها گرفت، چرا که فردای آن روز حسین به شهادت رسید. چندی پیش حجتالاسلام قدس را دیدیم، به ما گفت خوشا به سعادت حسین که از طریق شهادت سعادتمند و جاویدان شد.
من شهید نمیشوم!
از مادر در خصوص شهادت فرزند شهیدش میپرسم میگوید: حسین داوطلبانه و به منزله بسیجی در جبهه حاضر بود. او بعد از پدرش کمکحال زندگی ما بود اما طاقت نداشت در خانه بماند و میخواست به جبهه برود، هر چه شهیدان شالباف و میرسجادی که از دوستان او بودند. میگفتند تو بعد از پدرت سرپرست خانواده هستی پس همینجا بمان. ما تو را نمیبریم؛ قبول نمیکرد.
برای قانع کردن آنها وصیتنامه پدرش را آورد و به آنها نشان داد که «ببینید، پدرم در آن نوشته من همه شما را به خدا میسپارم؛ پس من هم خانوادهام را به خدا سپرده و به جبهه خواهم رفت». آن روزها حسین خیلی گرفته بود، مدام زیارت عاشورا میخواند و زیر لب لا اله الا الله و ذکر میگفت تا اینکه در نهایت توانست رضایت خانواده و مسئولان را بگیرد و عازم جبهه حق علیه باطل شود.
از او میپرسم از رفتن فرزندت به جبهه راضی بودی؟ فکر میکردی حسین شهید شود؛ پاسخم را اینگونه میدهد: من راضی شدم به رضای خداوند، همیشه هم این را گفتهام. حسین همواره به شوخی به من و دوستانش میگفت: «من بادمجان بم هستم و شهید نمیشوم» اما در نهایت شربت شهادت را نوشید.
یادم میآید آخرین بار که از جبهه برگشت به من گفت: «برنامهای برای سالگرد باباجان هماهنگ کردهام، وقتی از جبهه برگردم این برنامه را برای سالگرد پدرم برگزار میکنیم» اما او قبل از رسیدن سالگرد فوت پدرش به شهادت رسید.
مادر چشمان اشکی خود را پاک کرده و با نگاه به تصویر فرزند برومندش ادامه میدهد: من همیشه شبها قبل از خواب درب حیاط را قفل میکنم؛ آن شب هم همینطور بود، بچهها خواب بودند من هم خوابم گرفت؛ در خواب دیدم که 3 خانم وارد خانه شدند، پرسیدم خانم از کجا آمدید؟ من همین الان در را قفل کردم. گفتند دست شما از جا در رفته و آمدهایم حال شما را بپرسیم.
فردا صبح که از خواب بیدار شدم یکی از دوستان حسین به اسم احمد شالباف به درب خانه ما آمد؛ مِن و مِن میکرد، گفت پسرت ابوالفضل(برادر حسین) کجاست؟ تعجب کردم با این حال گفتم مدرسه است، در همین حال یکی دیگر از دوستانش را دیدم که آمد. نگران شدم و پرسیدم چه شده؟ با حالت استیصال ایستاده بود و گفت: ماشین این بادمجان بم در قم است و هنوز نیامدهاند. جوابش قانعم نکرد، از دوستش پرسیدم آیا راست میگوید که زد زیر گریه. همانجا فهمیدم که حسینم شهید شده است. به یاد خواب شب قبل افتادم، به آنها گفتم میدانستم اتفاقی افتاده است.
پیکر حسین را در قزوین تشییع و در قطعه گلزار شهدای شهر به خاک سپردیم. 15 روز بعد از شهادت حسین، خلبان سرافراز «عباس بابایی» هم به شهادت رسید.
این مادر فداکار با بیان اینکه هر زمان که دلتنگ فرزند شهیدش میشود با حسین درد دل میکند، اضافه میکند: شهیدان برای این دنیا نبودند و باید میرفتند؛ خوشا به سعادتشان. آنها راهشان را خود به خوبی و بهترین شیوه انتخاب کردهاند و نمیشد آنها را نگه داشت.
حسین مصداق «إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين» است
جواد قلیپور، مسئول دارالقرآن تبلیغات اسلامی استان قزوین و از استادان پیشکسوت قرآنی این استان، نیز که از دوستان صمیمی این شهید بزرگوار بود، به خبرنگار ایکنا گفت: شهید «حسین احمدیموقر» دستپرورده استاد قرآن مرحوم «عبدالله احمدیموقر» بود و همواره در جلسات قرآن به صورت گمنام به فعالیت میپرداخت و مخفیانه در عرصه ترویج فرهنگ قرآن تلاش میکرد.
وی ادامه میدهد: حسین بسیار دغدغه قرآن داشت و حتی در شرایط سخت جنگ، هر فرصتی که به دست میآورد رزمندگان را جمع میکرد تا به تلاوت قرآن بپردازند؛ تلاوتهای زیبای وی همواره ماندگار است، حسین انسانی منحصربهفرد بود، هم صداقت داشت و هم کاملاً با اعتقاد و انگیزه در منطقه حضور پیدا میکرد.
میتوانم این شهید عزیز را انسانی کاملاً منضبط و برنامهریز بدانم، چرا که اعتقاد زیادی به انجام کار گروهی داشت و به خاطر همین خلقوخو اکثر بچهها او را دوست داشتند. حضور فعالانه حسین در جبههها ادامه داشت تا اینکه در عملیات نصر 5 تپه شیخ قدرت در سن 23 سالگی به شهادت رسید.
جنگ طوری بود که هم خیلیها را به هم نزدیک میکرد و هم با گلچین کردن بهترینها، خیلیها را از هم جدا میساخت و خوش به سعادت شهدا که با شهادت از این دنیا سفر کردند.
قلیپور با اشاره به خوابی که از شهید حسین احمدی موقر دیده گفت: چند سال قبل خواب این شهید را دیدم که در آن حسین خندان در حال دویدن به سمت من بود؛ وقتی به من رسید گفت «إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ... »؛ حسین به من تأکید کرد که این جمله را یادم باشد و بعد رفت.
بعد از دیدن این خواب همیشه میگویم خوشا به سعادت حسین که نشانهای شد از اینکه خداوند اجر نیکوکاران را ضایع نمیکند. حتم دارم جایگاه او بسیار والاست و خداوند جایگاه محسنین را برای او در نظر گرفته است، چرا که او عاشق بود باید میرفت.
هدیهای ماندگار
پیش از خداحافظی مادر ما را مهمان چند دعا میکند: خداوند ظهور امام زمان(عج) ما را نزدیک و ما را سرباز امام زمانمان کند، جوانان را به راه راست هدایت و مشکلات مردم را حل کند، خداوند پشتوپناه رهبرمان باشد و عاقبت همه ما را هم ختم به خیر کند.
در حین خداحافظی با خانواده شهید احمدی موقر، مادر شهید بزرگوار با هدیهای ارزشمند ما را بدرقه میکند، گلدانی زیبا که بیشک زیبا بخش دفتر خبرگزاری و هدیهای ماندگار از این دیدار صمیمانه نصیب ما شد.
گزارش از رقیه ملاحسنی
انتهای پیام