به گزارش خبرنگار ایکنا؛ همایش «نسبت کلام و حکمت» امروز 2 اسفند در موسسه حکمت و فلسفه برگزار شد. حجتالاسلام و المسلمین عبدالحسین خسروپناه، رییس موسسه حکمت و فلسفه در این همایش به سخنرانی پرداخت.
کار ملاصدرا اثبات عقلی همه اصول عرفان ابنعربی است
خسروپناه در آغاز سخنانش گفت: کربن تاریخ تفکراتش را به چهاردوره تقسیم می کنند. دوره اول دوره حضور ائمه است. وی دوره دوم را از کلینی تا خواجه که دوره تدوین جوامع حدیثی است دوره سوم را از خواجه تا صفویه میدانند. دوره چهارم را نیز از صفویه تا زمان حاضر میدانند. پیوند میان کلام و حکمت مربوط به دوره سوم و چهارم است. در تفکر شیعه از خواجه نصیر الدین طوسی این پیوند ایجاد شده است.
خسروپناه افزود: چند فرض در خصوص پیوند کلام و فلسفه وجود دارد و آیا باید دید چنین پیوند ممکن، واقع و مطلوب است و یا خیر؟ فرض اول این است که بگوییم مراد از کلام موضوعات کلامی مانند ذات و صفات و افعال خداوند است. میتوانیم این موضوعات را با کمک مسائل فلسفی و عرفانی و حتی روش شناسی فلسفی و عرفانی مبین و مدلل کنیم. به تعبیر دیگر موضوعات کلامی در نظم کلامی مبین شدهاند. باید دید فلیسوف و یا عارف با روش شناسی و مسائل فلسفی و عرفانی با موضوعات کلامی چگونه برخورد کرده و تببیین و تشریح میکند. این فرض ممکن، محقق و مطلوب است.
وی ادامه داد: برای امکان این پیوند میتوان نمونههایی در تاریخ تفکر شیعه بیان کرد. مطلوبیت این قضیه چنین ثابت میشود که اگر چنین نباشد فلسفه ناقص بوده و الهیات بالمعنی الاخص نخواهد داشت. اگر فلسفه با روش فلسفی و مبانی که در امور عامه دارد به مبدا، معاد، نبوت و امامت نپردازد ناقص خواهد بود. برای اینکه اگر باید فیلسوف به این موضوعات بپردازد، مطلوب است. برخی گفتهاند این کار که ابن سینا و ملاصدرا انجام داده است، کاری کلامی است. اینها تصور کردهاند اگر فیلسوفی به اثبات خدا بپردازد، میشود متکلم، در حالی که فیلسوف با مبانی فلسفی به موضوعات مختلف از جمله موضوعات کلامی میپردازد. در این رویکرد اگر موضوعات کلامی به فلسفه نخواند، آنها را تاویل میکند. در کلام وقتی چنین تعارضی روی دهد، متکلم مبانی را تاویل میکند.
رییس موسسه حکمت و فلسفه تصریح کرد: اگر مراد از مقصود این دو این باشد که موضوعات کلامی را بگیریم و با فلسفه تبیین، اثبات، توجیه کنیم، هم ممکن، مطلوب و محقق است. برای مثال خواجه نصیرالدین طوسی برای اثبات واجب به استحاله دور و تسلسل به صراحت و اصل علیت پرداخته است. میگوید الوجود ان کان واجب و هو المطلوب استلزمه لاستحاله دور و تسلسل. یعنی واجب مطلوب است و الا دور و تسلسل پیش میآید. یا در بحث اراده میبینیم خواجه میگوید اراده زائد بر فعل نیست و الا تسلسل یا تعدد قدما پیش میآید. از اینرو عملا چنین پیوندی اتفاق افتاده است.
خسروپناه با بیان اینکه خواجه در افعال الهی و نبوت و امامت از حسن و قبح عقلی استفاده کرده است، گفت: ابن سینا حسن و قبح را جزء مشهورات فرض کرده است. خواجه در مقصد سوم که بحث توحید است از حسن و قبح استفاده کرده و آن را ذاتی و عقلی دانسته است. او اینجا از مبنایی کلامی استفاده میکند یا در بعثت انبیا از قاعده لطف استفاده کرده است که این نیز مبنایی کلامی است.
وی با طرح این پرسش که آیا میتواند متکلم موضوعات کلامی را اخذ و با مبانی فلسفی استفاده کند؟ گفت: بله میتواند و خواجه چنین کرده است. آیا یک عارف میتواند موضوعات کلامی را با مبانی و روش عرفانی اثبات و تبیین کند؟ بله سیدحیدر آملی این کار را کرده است. وقتی میخواهد به تبیین عرفانی نبوت بپردازد میگوید اهل شریعت نبوت را قرارداد الهی و تربیت ربانی میدانند که بر انبیا و اولیا لازم است که آن را تکمیل کنند و یک ارتباط بین خالق و خلق را برای نبوت تبیین میکنند، اما وقتی میخواهد در رویکرد عرفانی بر اساس سه مبانی حقیقت، شریعت و طریقت این کار را کرده و عقل مستفاد پیامبر را متصل با عقل فعال خداوند میداند. او اینجا با مبنای فلسفی پیش رفته است.
وی افزود: رویکرد آملی در آثار محمد علی بنابراهیم بنابی جمهور احصائی ادامه یافته است. او در اوایل قرن دهم قمری میخواهد به نوعی پیوند میان کلام، فلسفه و عرفان برقرار کرده و ادعای کلامیاش را با روش فلسفی یا عرفانی پیش ببرد. او نهایتا روش حکیمان و صوفیان را ترجیح داده است. او معتقد است پس از جستجو در علمای اهل سلوک دریافتم که روش آنها یک بوده است و ایشان را راهنما قرار داده و گام برداشته و در گشودن درهای بسته قدم بر جای پای ایشان گذاشتم. او فلسفه و عرفان را بر کلام ترجیح میدهد. او در پایان معتقد است که روش عارفان را انتخاب میکند.
خسروپناه تصریح کرد: نوع پیوند دوم بین کلام و فلسفه و عرفان این است که بگوییم موضوع، تبیین و روش متکلم با مجموعه موضوع، تبیین و روش فیلسوف و عارف پیوند دارد. این نه ممکن، نه محقق و نه مطلوب است. نظریه خلق، صدور و تجلی جمع نمیشوند. همچنین حدوث زمانی متکلمان، حدوث ذاتی فلاسفه و تبیین عرفا با یکدیگر جمع نمیشود. ملاصدرا مدعای عرفا را اخذ و برای آنها برهان فلسفی آورده است. کار ملاصدرا نظاممند و مدلل ساختن مدعیات عرفان بوده و او همه اصول عرفان ابنعربی را مدلل کرده است. اما آیا کلام را عینا به فلسفه آورده است؟ امکان ندارد.
وی افزود: از این رو اگر گفته میشود ابن ابی جمهور بین اشاعره و معتزله جمع کرده است، جمع یعنی چه؟ او موضوعات را گرفته و با کلام عرفانی پیش برده است. اینکه بگوییم او میخواهد دیسپلینها را جمع کند، چنین نیست.
رییس موسسه حکمت و فلسفه تصریح کرد: حاصل عرض من این است که ما اگر از پیوند کلام و حکمت صحبت میکنیم، مرادمان پیوند دیسپلینهاست، ممکن نیست. البته اگر ما از تعلق خودمان بیرون بیاییم، میبینیم گاهی عرفا، متکلمین و فلسفه هر کدام ناظر بر ساحتی از موضوع نظر دادهاند. در بحث نبوت میتوان این ادعا را کرد. تبیین متکلم، فلاسفه و عرفا از نبوت سه ساحت مختلف را شامل میشود. اما اگر موضوعات کلامی را بخواهیم بگیریم و به فیلسوف و عارف بدهیم که او با روش خود به آنها بپردازد، این ممکن، مطلوب و محقق است.
خواجه نصیر مصلح فرهنگی بود
در ادامه این نشست حجت الاسلام و المسلمین عبدالله یزدانپناه، عضو مجمع عالی حکمت با بیان اینکه موضوع سخنرانی بنده نسبت کلام و حکمت در آثار خواجهنصیرالدین طوسی است، گفت: روش کلامی مباحثی داشت و به نتایجی در دوره پیش از ابنسینا رسید. غزالی متقدم که شخصیت کلامی برجستهای بود به درک ناسازگاری بین فلسفه و کلام پرداخته و در خصوص سه مسئله حکم به تکفیر فلاسفه میدهد.
وی افزود: غزالی متاخر آهسته آهسته به اندیشههای ابنسینا رسیده است. او در معاد جسمانی ابنسینا را تکفیر کرده است، اما او به تدریج ملاحظه کرد ابنسینا به نوعی معاد جسمانی را پذیرفته است که در این زمینه از ابنسینا تاثیر گرفت. سنت کلامی روش جدلی داشت. غزالیِ عارف تقریبا مهر ابطالی به کلام پیشین خود زده و روش برهانی را پذیرفت و این یک پیروزی به فیلسوفان است. به تعبیر دیگر روش برهانی از نظر غزالی متاخر حق است.
یزدانپناه افزود: درگیری با فلسفه توسط متکلمان آنها را به پذیرش برخی از اصول فلسفی کشانده است. شهرستانی پس از غزالی به نقد فلسفه با رویکرد کلامی پرداخته است. ایرادهای شهرستانی به فلاسفه جدی نیست. فخررازی شخصیتی است که تمام آثار فیلسوفان را خوانده و شرح کرده است. تقریرهای ایشان برای فلسفه ملاصدرا باعث شده است که ملاصدرا وقتی میخواهد نقل کند به این آثار رجوع میکند. فخررازی فلاسفه را جزو کفار دانسته است و این بسیار عجیب است. فخررازی تک تک مباحثی را که از فلاسفه نقد کرده است، نقل هم کرده است و این باعث شده است که کار فخر جا افتاده و بیمهری به فلسفه جدیتر شد.
وی ادامه داد: نیاز بود شخصیتی بیاید که مانند فخررازی ظهور کند تا سطر به سطر او را نقد کند و این کار را خواجهنصیرالدین طوسی انجام داده است. ما باید از کارهای خواجه درس بگیریم. او میگوید که کشف حقیقت را دارد. فخررازی برهان را پذیرفته بود و این نوعی عقبنشینی از سنت کلامی پیش از خود بود که خیلی میتواند معنادار باشد.
یزدانپناه افزود: زمینه کلام فلسفی با غزالی و فخررازی با پذیرش برهان و طرح برخی مباحث فلسفی آغاز شده بود. خواجه نصیر توانست نقدهای فخررازی را پاسخ دهد. ابن خلدون میگوید هر کس میخواهد نقد فلسفه کند، باید به غزالی و فخررازی رجوع کند اما اشاره میکند که خواجهنصیر نقدهای فخررازی را پاسخ داده است.
وی تصریح کرد: خواجه تنها نقد کلام فلسفی فخررازی را نکرد، بلکه به کلام فخر پرداخت و آنها را نقد کرد. به تعبیر دیگر خواجه فلسفه و کلام فخررازی را نقد کرد.
یزدانپناه در پایان گفت: خواجه در واقع کلام جدیدی طرح کرده است. خواجه نصیرالدین طوسی مصلحی فرهنگی بود. او میتوانست همه بحثهای کلام را از بین ببرد، اما مرزهای کلام را پذیرفت. برای مثال خواجه عقول و مفارقات فلسفه را نپذیرفت. همچنین او قاعده الواحد را نقد کرد، از این جاست که او مصلح بود. همچنین خواجه حدوث زمانی عالم ماده و معاد جسمانی را قبول داشت.
گزارش از میثم قهوهچیان
انتهای پیام/