گوشه‌ای از داستان حضرت خضر و حضرت موسی(ع)
کد خبر: 4142231
تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۵:۵۶
در صحبت قرآن/ 138

گوشه‌ای از داستان حضرت خضر و حضرت موسی(ع)

حکایت حضرت موسی(ع) و خضر نیز مانند سایر داستان‌های قرآنی در ادب پارسی با تفسیرها و اشارات ژرف و بینش‌آور منعکس شده است.

۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محی‌الدین الهی قمشه‌ای، کتاب چهارم از مجموعه کتاب‌های جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.

کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی را برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.

گروه اندیشه ایکنا به منظور بهره‌مندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعه‌‎هایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. یکصد و سی‌ و هشتمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «گوشه‌ای از داستان حضرت خضر و حضرت موسی(ع)» تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا ﴿۶۵﴾
قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ﴿۶۶﴾
قَالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿۶۷﴾
وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا ﴿۶۸﴾
قَالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا ﴿۶۹﴾
قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا ﴿۷۰﴾

پس (موسی و یوشع) بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که ما او را از خزانه خود رحمت عطا کردیم و به علم لدنی بیاراستیم(65) موسی به او گفت: آیا من می‌توانم تو را همراهی کنم که مرا از آنچه آموخته‌ای بیاموزی؟(66) (خضر) گفت: همانا که تو هرگز با من صبر نتوانی کرد(و تحمل اسرار علم من بر تو سخت گران است)(67) و تو چگونه توانی بر آنچه تو را هیچ آگاهی نیست شکیبا باشی(68) موسی گفت: اگر خدا خواهد تو مرا از صابران خواهی یافت و من در هیچ کاری نافرمانی تو نخواهم کرد(69) (خضر) گفت: پس اگر از من پیروی می‌کنی در هیچ مورد از من سؤالی مکن تا آن هنگام که من خود تو را از آن آگاه گردانم(70). 

در سوره کهف غیر از حکایت آن هفت مرد که به غار پناه بردند داستان موسی و خضر نیز با ایجاز و اختصار تمام آمده است. داستان خضر بنا بر روایت مفسران که قدر بیش از قرآن به جزئیات پرداخته‌اند چنین است که وقتی تورات بر موسی(ع) نازل شد و خداوند فرمود که در این کتاب بیان همه حقایق آمده است شاید موسی را در خاطر چنین گذشته باشد که آیا کسی داناتر از من در جهان هست که چنین کتابی بر او نازل شده باشد و خداوند که مربی انبیاست به او هشدار می‌دهد که مغرور آن مقام نشود بلکه به او می‌فرماید برو پیش یکی از بندگان من که من او را علم لدنی عطا کرده‌ام فردوسی گوید: 

چو گویی که کام خرد توختم
همه هر چه بایست آموختم 
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار 

موسی(ع) می‌پرسد که آن بنده را چگونه می‌توانم یافت. خداوند می‌فرماید: به سرزمینی برو که نام آن مجمع البحرین(پیوند دو دریا) است و از خواص آن سرزمین این است که در آن مرده زنده می‌شود. 

موسی(ع) با یوشع بن نون که او نیز از انبیاست به راه می‌افتد و پس از طی طریق در نقطه‌ای برای استراحت و صرف طعام و شراب می‌نشینند. موسی برای حاجتی بیرون می‌رود و با یوشع می‌گوید تو سفره را بگستران و ماهی بریان را بر سفره گذار تا من بازگردم. یوشع ماهی بریان را از طرف بیرون می‌آورد و بر سفره می‌گذارد اما با کمال حیرت مشاهد می‌کند که ماهی بریان ناگهان جان می‌گیرد و بالک‌ها می‌گشاید و به سوی دریا می‌رود. یوشع حیران می‌ماند که پاسخ موسی را چه دهد، مبادا گمان برد که او ماهی بریان را خود به تنهایی تناول کرده است، اما وقتی موسی می‌آید و یوشع داستان را برای او نقل می‌کند، موسی با خوشحالی تمام می‌گوید درست است. ما به همان جایی آمده‌ایم که خداوند فرموده است.

آیات فوق دنباله داستان از زبان قرآن است که می‌فرماید آن دو یعنی موسی و یوشع در مکان مجمع البحرین بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که ما از جانب خود او را دانش الهی بخشیده‌ایم و این بنده بنا بر روایت مفسران همان حضرت خضر است که عمر جاودانه دارد و رمز بینش‌های برتر از عقل و دانش بشری است. موسی رو به خضر می‌کند و می‌پرسد که آیا من می‌توانم در پی تو بیایم و تو مرا از آنچه نزد پروردگارت آموخته‌ای بیاموزی و به رشد و کمال رسانی؟ خضر می‌گوید که تو نه اکنون بلکه هیچ گاه نخواهی توانست با من به سر بری و مرا صبر و تحمل کنی. 

دنباله داستان باز به روایت مفسران چنین است: موسی و خضر با هم راه می‌افتند و خضر به جوانی می‌رسد بسیار زیبا و با طراوت اما ناگهان او را می‌گیرد، سر او را می‌بُرد و به گوشه‌ای می‌افکند. کاسه صبر موسی لبریز می‌شود و می‌‌گوید آخر این جوان بیگناه را چرا کشتی که هنوز نابالغ بود؟ خضر می‌گوید آیا عهده ما این نبود تو از من سؤالی نکنی مگر من خود برایت توضیح دهم؟ موسی عذر می‌خواهد و قول می‌دهد که دیگر سؤالی نکند پس از چندی با هم سوار کشتی می‌شوند موسی می‌بیند که خضر دارد گوشه‌ای از بدنه کشتی را می‌کشند چنان که آب به درون راه می‌یابد. باز موسی تحمل نمی‌کند و می‌گوید آن بار یک نفر را کُشتی و اینک قصد جان همه اهل کشتی را داری. باز خضر موسی را هشدار می‌دهد که بر خلاف عهد رفتار کرده و ممکن است از مقام شاگردی معزول گردد.

آنگاه موسی و خضر به شهری می‌رسند گرسنه و تشنه. اما خضر می‌گوید ما باید بیرون شهر برویم و دیوار شکسته‌ای را تعمیر کنیم. در اینجا باز موسی به علت غلبه تشنگی و گرسنگی صبرش تمام می‌شود و می‌گوید ما اگر می‌خواستیم عملگی کنیم لااقل می‌رفتیم در شهر جایی را تعمیر می‌کردیم که نان و آبی به ما بدهند نه دیوار شکسته‌ای را در بیان. در اینجا خضر می‌گوید: چون برای سومین بار عهد شکنی کردی دیگر مرا با تو کاری نیست و این آخرین سؤالت در حقیقت جدایی میان من و تو را اعلام می‌کند. 

داستان موسی و خضر نیز مانند سایر داستان‌های قرآنی در ادب پارسی با تفسیرها و اشارات ژرف و بینش‌آور منعکس شده است.

گر خضر در بحر کشتی را شکست
صد درستی در شکست خضر هست 
از کلیم حق بیاموز ای کریم
بین چه می‌گوید ز مشتاقی کلیم 
با چنین جاه و چنین پیغمبری
طالب خضرم ز خود بینی بری 
می‌روم تا مجمع البحرین من
تا شوم مصحوب سلطان زَمَن              (مثنوی) 

نظامی در داستان ماهان مصری در هفت پیکر اشاره کرده است که خضر نجات بخش آدمی از جنگ غولان بیابان عالم، به حقیقت تجلی‌بخش متعالی‌تری از آگاهی درون خود آدمی است. ماهان وقتی دست در دامن هر کس می‌زند او را غول می‌یابد روی در خدا می‌کند و به سجده و نیایش می‌آید و چون سر از سجده برمی‌دارد شخصی را می‌بیند که درست به شکل و پیکر خود اوست و اوست همان خضر دستگیر و نجات‌بخش: 

ساعتی در خدای خود نالید
روی در سجده گاه خود مالید 
چون که سر بر گرفت در بر خویش
دید شخصی به شکل و پیکر خویش 
سبزپوشی چو فصل نیسانی
سرخ رویی چو صبح نورانی 
گفت کای خواجه کیستی به درست
قیمتی گوهرا که گوهر توست
گفت من خضرم ای خدای پرست
آمدم تا تو را بگیرم دست 

خضر رمزی از مشیت ازلی الهی است که دانش او بیرون از حوصله ادراکات عامه انسانهاست، به همین جهت فریاد اعتراض آدمیان به زبان حافظ بلند است که: 

عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست 

و تنها عاشقانند که با تسلیم تمام به مشیت معشوق، باز حافظ وار، می‌گوید: 

لاف عشق و گله از یار، زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند

انتهای پیام
captcha