«آه با شین» در ادامه «شاه بی‌شین»؛ نثر جذاب و محتوای غنی
کد خبر: 1400298
تاریخ انتشار : ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۱

«آه با شین» در ادامه «شاه بی‌شین»؛ نثر جذاب و محتوای غنی

گروه ادب: رمان «آه با شین» در حالی هفته گذشته رونمایی شد که نثر قدرتمند و جذاب را باید به عنوان ویژگی برجسته‌ این رمان که در ادامه «شاه بی‌شین» و به عنوان دومین اثر از سه‌گانه مزینانی منتشر شده، دانست.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، «آه با شین» عنوان دومین اثر از سه گانه محمدکاظم مزینانی است که چندی پیش در حوزه هنری رونمایی شد. این رمان که به قول نویسنده آن به زندگی مردمان دهه اول و دوم قرن چهاردهم هجری شمسی(1310ـ1320) می‌پردازد، مثل جلد اول با نثری روان و جذاب نوشته شده است.

جذابیت اثر به حدی است که با شروع مطالعه آن رها کردن رمان کار سختی محسوب می‌شود. همچنین نویسنده بارها و بارها از زمان اصلی روایت به امروز می‌آید و دوباره نقبی به گذشته می‌زند. مزینانی آن قدر در این کار استادانه حرکت کرده است که بارها تا چند خط پس از تغییر زمان، روایت را می‌خوانی و بعد متوجه تغییر می‌شوی.

توصیف‌های آغازین میخ محکمی به روح خواننده

داستان را «آقای سالاری» شروع می‌کند که برای دریافت جواب آزمایش‌هایش به مرکز درمانی مراجعه کرده است. توصیف‌های نویسنده در آغاز میخ محکمی به روح خواننده است تا دیگر نتواند از رمان جدا شود.

«تا به آزمایشگاه قدم می‌گذاری بوی عجیبی به دماغت می‌خورد؛ طعم غُده و غم، و دختری با چشم‌های جعلی از پشت لنزهای آبی نگاهت می‌کند. جوری آدامس می‌جود که انگار دارد به زندگی دهن‌کجی می‌کند.

مثل میشی گریخته از قصاب، می‌ایستی جلوی میز و سلام می‌کنی. جوابی نمی‌شنوی. شکافی بنفش در صورت دختر دهان باز می‌کند و صدایی از پشت یک ردیف دندان سیم‌کشی شده به گوشت می‌رسد.

ـ بفرمائید!

کاغذ را به طرفش می‌گیری. بی‌حوصله نگاهی می‌اندازد و می‌گوید: «باید صبر کنی. آزمایش هنوز آماده نیست.» و با ناخن سیاه و ستاره‌دارش به ته سالن اشاره می‌کند.
ـ بشین تا صدات بزنم.»

نویسنده رمان خود را به شش بخش اصلی تقسیم کرده است که شامل «آن‌هایی‌ها»، «سال سِن»، «باغ‌های بی‌سیرت»، «کُلت و کُتلت»، «از افلاک تا کراک»، «این‌هایی ها!» می‌شود. در بخشی از بخش «آن‌هایی ها» که به حضور «جن» در باغ شازده می‌پردازد، می‌خوانیم:

«جن‌» در باغ شازده؛ توهّم یا واقعیت؟

«شاباجی با سینی چای و یک دیس زرد آلوی نوبرانه پیدایش شد. ته تغاری زردآلویی برداشت، خورد، و هسته‌اش را انداخت در پیش دستی برنجی، که یک شاهین در گردالی آن دنبال یک کبوتر می‌کرد و هر چه بال می‌زد به او نمی‌رسید.

شاهنده، آرام، طوری که حتی ماهی‌های سپاه و سبیلوی توی حوض نشنوند، گفت: «چند روز پیش، ولیعهد با ترن آمده بود بازدید خط آهن. از وجناتش فهمیدم که اصلاً و ابداً به درد سلطنت کردن نمی‌خورد. واقعیتش، ذره‌ای جنم پدرش را ندارد...»

ته تغاری گوش‌هایش تیز شد و فکر کرد جنم یعنی جن و به دریچه تاریک آب انبار نگاه کرد و آن وقت برای اولین بار «جنّو» را دید که از دریچه بیرون پرید و جست زد روی درخت زردآلو و با یک لگد زردآلوها‌ی نوبرانه را ریخت پائین. حتماً شاباجی باز بدون«‌بسم الله» زردآلو چیده بود. چون سلطان علی می‌گفت «‌آنهایی‌ها» پاری وقت‌ها، زیر درخت می‌خوابند و اگر کسی بدون گفتن بسم الله دست به درخت بزند، از لجشان، همه میوه‌ها را می‌ریزند زمین.

جّنو حالا از روی درخت به ته تغاری نگاه می‌کرد و برایش شکلک درمی‌آورد. ته تغاری آن قدر ترسید که چشم‌هایش را «کورو» کرد و پناه برد به بغل شازده، که داشت با گوش‌های بزرگش به حرف‌های شاهنده گوش می‌داد و سر می‌جنباند.

ته تغاری آهسته چشم‌هایش را باز کرد. جّنو هنوز آنجا بود و حالا ادای شازده را در ‌می‌آورد. مثل او، نشسته بود لب حوض و با تبختر سرش را تکان می‌داد. ته تغاری فکر کرد اگر به بابویش بگوید که جّنو چه کار زشتی می‌کند، به سلطان علی دستور می‌دهد دست و پای او را به فلک ببندد و ادبش کند تا این فکر را کرد، دید جّنو به فلک بسته شد و خود شازده دارد چوب به کف پاهایش می‌کوبد، پاهای پشمالو و سّم دار جنّو روی فلک می‌لرزید.

ناگهان ته تغری سردی چندشناکی لای پاچه‌اش احساس کرد و از خواب پرید.

-آهای... بیا این بچه‌ را ببر، آلاچیق را به گند کشید!»

در قسمت دیگری از همین بخش می‌خوانیم: «خانم‌ خانم‌ها آمده بود سر حوض اندرونی تا وضو بگیرد. با یک وسواسی این کار را انجام می‌داد که گویی با آب عشق بازی می‌کرد. اول از همه، مثل گربه‌ای که بخواهد ماهی بگیرد، به آب پنجه می‌کشید و خس و خاشاک را کنار می‌زد. بعد مشتی آب برمی‌داشت و با دقت بسیار از کونه آرنجش می‌ریخت پائین، تا تک تک سلول‌های گنه کارش تطهیر شوند. مشتی آب هم به صورتش می‌پاشید و منتظر می‌ماند تا خیس بخورد؛ صورتی چروکیده، مثل کتاب جلد چرمی خاطرات شازده بزرگ، که مدت‌ها بود شازده نگاهی به آن نینداخته بود.

سال‌ها بود که خانم خانم‌ها، در یکی از اتاق‌های اندرونی، جدا از شازده زندگی می‌کرد. عاشق بیرون رفتن بود. بیشتر روزها چادر چاقچور می‌کرد و راه می‌افتاد توی شهر؛ از این سفره به آن سفره و از این روضه به روضۀ دیگر، ردش را می‌شد از روی اشک‌هایی که می‌ریخت به راحتی پیدا کرد. هر چه خانم خانم‌ها ساکت بود و کم رو عروسش تاجی سرزبان دار بود و لغزگو. رابطه‌اش با او خیلی خوب بود. اما با عروس او، آن دختر تهرانی، میانه‌ای نداشت.

خانم خانم‌ها پایش را از کفش بیرون آورد تا مسح بکشد که یک هو چشمش افتاد به الیجه، که با همان حالت طلب کارانه همیشگی، کنار پاشویه حوض ایستاده بود و به او نگاه می‌کرد. خانم‌ خانم‌ها خودش را نباخت و با احتیاط عقب رفت. می‌دانست که اگر ترشح دست نمازش روی گربه بپاشد، پشت دستش زگیل در می‌آورد.

برو کنار... جانور نحس و نجس!

الیجه جُم نخورد. همان طور ایستاد و زل زد به دو تا تیلۀ کهنۀ چشم‌های خانم خانم‌ها و برق نگاهش تا خناق وجود او را سوزاند. نگاهش آن قدر انسانی بود که خانم خانم‌ها چند بار «‌بسم الله» گفت و سراسیمه رفت به اتاقش، فردای همان روز بود که «آن‌هایی‌ها» کارشان را شروع کردند.»

ورود کلمات جدید و استفاده از کلمات محلی ناب

ویژگی دیگر این رمان را باید در استفاده نویسنده از کلمات محلی منطقه دامغان و همچنین تولیدات خود نویسنده دانست که هرچند در ابتدا برای مخاطب سؤال ایجاد می‌کند که معنی این کلمه چیست اما خیلی سریع با آن ارتباط برقرار می‌کند و الفاظ را می‌پذیرد و با آنها همراه می‌شود. البته نکته مهم دیگر میان استفاده از این واژگان است که نویسنده آن را به غایت رعایت کرده است که اگر بیش از این بود رمان را به اثری محلی تبدیل می‌کرد.

برخی از این واژگان به این شرح است: «الیجه: پارچه دست‌باف ابریشمی یا پشمی راه راه و وجه تسمیه این نام‌گذاری شباهت طرح و رنگ و جنس این پارچه به موی گربه است»، «پُرتُخمانه: گیرا، پُرجذبه»، «گِرسیده: برافروخته؛ گرساندن: برافروختن؛ این اصطلاح بیشتر برای ذغال به کار می‌رود.»، «رِکیدن: تراشیدن، پاک کردن»، «دادشه: دوآتشه؛ نوعی کلوچه نازک و برشته» و ...

شخصیت‌پردازی مطلوب از همه حاضران در داستان

نحوه پرداختن به شخصیت‌ها با تمام ریزه‌کاری‌هایی که می‌تواند مخاطب را با متن همراه کند نیز از جمله ویژگی‌های برجسته رمان «آه با شین» است. البته مقداری از این موفقیت خالق اثر را باید در پیشینه شعری وی جست‌وجو کرد. مزینانی با شعر، آن هم شعر کودک و نوجوان خود را در صحنه ادبیات به مخاطبانش شناساند.

در نهایت با اطمینان می‌توان گفت که مخاطب از خواندن 351 صفحه رمان و دو صفحه معنی واژگان محلی که در پایان اثر آمده است به هیچ‌وجه احساس پشیمانی نخواهد کرد و صد البته با آن زندگی و برشی از تاریخ را لمس می‌کند.

captcha