عباس بابایی؛ مغز متفکر نیروی هوایی
کد خبر: 3832923
تاریخ انتشار : ۱۵ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۳:۰۵

عباس بابایی؛ مغز متفکر نیروی هوایی

گروه جهاد و حماسه ــ عباس بابایی در سال ‌١٣٢٩ در شهرستان قزوین متولد شد. دوره ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال ‌١٣٤٨ به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش در سال ۱۳۴۹ به آمریکا اعزام شد.

عباس بابایی؛ مغز متفکر نیروی هواییعباس بابایی  روز 15 مرداد ۶۶ به همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راهکار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف–۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. پس از انجام مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله‌های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید.

یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است: «به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای سرتیپ بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرد؛ برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام کنید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمی‌داد، گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست ولی یکی از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین به شهادت رسیده است

راوی در مورد بازتاب شهادت بابایی در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخی فرماندهان ارشد سپاه در جلسه‌ای مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم (سرلشکر رحیم صفوی) رسید. با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضران به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با شهید بابایی داشتند، حلقه زد

نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاری‌های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می‌رسانم

عباس بابایی؛ مغز متفکر نیروی هوایی

بابایی در هنگام شهادت ‌٣٧ سال داشت. او اسوه‌ای بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آرزوی بزرگ خود که مقام شهادت بود نائل شد و نام پرآوازه‌اش در تاریخ پرافتخار ایران جاودانه شد.

مغز متفکر نیروی هوایی

سرتیپ خلبان سیاوش مشیری، همرزم شهید، در خاطره‌ای از شهید بابایی می‌گوید: وقتی عراقی‌ها حمله می‌کردند تا کشتی‌های ما را بزنند، همیشه در صفحه رادار یک فروند بیشتر دیده نمی‌شود. علی الخصوص هواپیماهای میراژ از این قابلیت استفاده می‌کردند. ما طی تجربیات پی بردیم که احتمالاً این ها با 2 فروند هواپیما حمله می‌کنند ولی ما یکی از آن‌ها را در صفحه رادار می‌بینیم و آن‌ها از نقاط کور رادار استفاده می‌کنند و این جوری به ما خودی نشان می‌دادند. شهید بابایی نظریات ما را در مورد حمله میراژها و حقایق مطرح شده گوش می‌کردند و دلایل ما را می‌پرسیدند و خوشان به سایت رادار مراجعه می‌کردند و از نزدیک نیز مسائل را بررسی می‌کردند.

عباس بابایی؛ مغز متفکر نیروی هوایی

حضور ایشان در صحنه موجب این شد که با دلایل و فرضیات قبلی دست رادار و حربه‌ای که عراقی‌ها داشتند برای ما رو بشود.

عباس خود را طعمه قرار می‌داد

سرهنگ خلبان فضل الله جاوید نیا در ذکر خاطره دیگری از شهید بابایی می‌گوید: در یکی از مأموریت‌های جنگی به همراه عباس بر فراز خلیج فارس در حال پرواز بودیم. آن روز قرار بود که کاروان بزرگی از کشتی‌های نفتکش و تجاری را تا آب‌های بین‌المللی اسکورت کنیم. براساس اطلاعات رسیده، دشمن تصمیم داشت تا به کاروان حمله کند. به همین خاطر موقعیت بسیار حساس و خطرناک بود. با طرحی که عباس ارائه کرده بود قرار شد تا 10 فروند شکاری اف 14، دو فروند، دو فروند، پوشش سنگین هوایی منطقه خلیج فارس را تأمین کنند تا از این طریق کشتی‌ها از حملات دشمن در امان بمانند. من و عباس کنار هم پرواز می‌کردیم.

از روی صفحه رادار هواپیما دیدم که آن دو جنگنده عراقی دور زدند. عباس هم موضوع را دریافت کرده بود. من و عباس هر دو از کابین یکدیگر را می‌دیدیم. با دست به او اشاره کردم که چه باید کرد؟

عباس به من پیام داد: من به عنوان طعمه جلو می‌روم و هواپیماهای دشمن را به دنبال خودم می‌آورم. سپس با یک حرکت سریع از من دور شد. او با مانورهایی که انجام می‌داد هواپیماهای دشمن را متوجه خود می‌کرد و آنها را به دنبال خود کشاند. روی صفحه رادار دیدم که هواپیمای عباس در تیررس کامل دشمن قرار گرفته است. پس از چند لحظه با چشم هواپیمای دشمن را دیدم. ناگهان عباس مانوری کرد و با یک چرخش بسیار خطرناک، مسیر خود را تغییر داد و ارتفاع را کم کرد. در این لحظه موشک من با هواپیمای دشمن برخورد کرد.

در این لحظه عباس فریاد زد: الله اکبر، الله اکبر

از شنیدن صدای او خوشحال شدم و گفتم: عباس می‌دانی چه کردی؟ عباس گفت: من کاری نکردم خدا کرد.

انتهای پیام

 

captcha