اخلاق از جمله مؤلفههای حائز اهمیت در متون دینی از جمله قرآن کریم شمرده میشود و بیش از 6 هزار آیه قرآن درباره تبیین اصول و معیارهای اخلاق فردی و اجتماعی است و پیامبر(ص) هدف رسالت خود را مکارم اخلاق دانستند. با این اوصاف به نظر میرسد که در خوانش اخلاقمدارانه از قرآن و دین، اهتمام جدی نداشتهایم و بیشتر بر رویکردهای فقهی و ظاهری قرآن نظر کردهایم. خبرنگار ایکنا اصفهان، در همین رابطه گفتوگویی با عصمت همتی، عضو هیئتعلمی دانشگاه فرهنگیان و مدرس حوزه، داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید:
بیشتر بخوانید:
ایکنا ـ آیات اخلاقی قرآن دربرگیرنده و بازگوکننده چه نوع زیست اخلاقی است و چه تبیینی از اخلاق ارائه میدهد؟
اخلاق بخشی جداییناپذیر از ادیان الهی است و اسلام نیز در این خصوص اهتمام ویژه دارد. همه این حدیث شریف از پیامبر(ص) را شنیدهاند و علامه مجلسی در بحارالانوار نقل کرده است و دیگران نیز نقل کردهاند که «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأَخْلَاقِ؛ به راستی که من برای به کمال رساندن مکارم اخلاق مبعوث شدهام». اصولاً معنایی که برای ایمان در مفاهیم دینی وجود دارد و قرآن نیز انسانها را به ایمان دعوت میکند، زمینه آن و پیششرط مؤمن شدن و مؤمن ماندن و به کمالات یقینی رسیدن، رعایت اخلاق است. بدون اخلاق هیچگاه کمال ایمانی حاصل نمیشود و ایمان بدون اخلاق، مفهومی بیمعناست، چون بدون اخلاق پشتوانهای برای ایمان باقی نمیماند. قرآن نیز در مدح پیامبر(ص) میفرماید: «وَ إِنَّكَ لَعَلی خُلُقٍ عَظيمٍ؛ و تو صاحب خلق عظیم و برجستهای هستی» و در داستان پیامبران، مثلاً وقتی میخواهد موسی را به سراغ فرعون بفرستد، توصیههایی که به آن حضرت میشود، توصیههای اخلاقی است، نظیر «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً...؛ پس به نرمى با او سخن بگوييد» و صراحتاً از پیامبر(ص) میخواهد از کسانی که پروردگارشان را میخوانند، روی برنگرداند و نسبت به آنها بیتوجه نباشد. در سوره لقمان نیز توصیههایی که لقمان به فرزندش میکند، تماماً توصیههای اخلاقی است یا در سوره حجرات، بخشی از اوامر الهی ریشه در اخلاقیات دارد، حتی در رابطه با حقالناس مثل ممنوعیت غیبت، تهمت و تمسخر نیز به همین شکل است. قرآن پیامبران را به صفات اخلاقی میستاید، مثلاً در مورد حضرت اسماعیل در آیه 54 سوره مریم میفرماید: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا؛ و یاد کن در کتاب خود شرح حال اسماعیل را که بسیار در وعده صادق و رسول و پیغمبری بزرگوار بود» یا در آیه 35 سوره احقاف به پیامبر(ص) امر میکند که «فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ...؛ پس صبر کن آنگونه که پیامبران اُولو العزم صبر کردند».
وقتی میگوییم دین آمده است تا انسان را به سعادت و کمال برساند، هیچ متفکری قائل نیست که سعادت و کمال امری است که در بیرون باید دنبالش بگردید، بلکه مبتنی بر ویژگیها و ملکات نفسانی است که دید انسان را به دنیا تغییر و آرامش را که میوه سعادت است به او هدیه میدهد و این ملکات نفسانی، انسان را لایق میکند که در مرتبه ملائکه حشر پیدا کند و بروز و ظهور وجودی داشته باشد. سعادتها و شقاوتها همانطور که امام خمینی(ره) فرمودند، از نفس انسان شروع میشود و اخلاق متصدی تنظیم افعال اختیاری ماست که متصف به خوبی و فضیلت باشند و این پایه هر حرکت اصلاحی محسوب میشود. اگر اخلاق را نادیده بگیریم، برای انسان فضیلت و ارزشی باقی نمیماند و مفاهیمی مثل انسانیت بیمعنا میشود. معیاری هم که بر اساس آن به جامعه امتیاز میدهیم، این است که چقدر روابط انسانها مبتنی بر اخلاقیات است. جامعهای که دروغ، نیرنگ، فریب، ناراستی و خلف وعده صفت بارز آن باشد، هر چقدر هم پیشرفتهای صنعتی و تکنولوژیک داشته باشد، جامعه سعادتمندی نیست و انسانها در آن جامعه فاقد آرامش و خوشبختیاند و زیست انسانی ندارند. پیشرفتها وقتی معنا میدهد که جامعه با بحران اخلاقی مواجه نباشد. همین تنظیم رابطه فرد با خود و جامعه، موضوعاتی است که در حوزه اخلاق مطرح میشود و خداوند در معرفی الگوها که انبیا هستند، صفات اخلاقی را برجسته میکند. مریم به پاکدامنی ستوده میشود، اسماعیل صادق الوعد، ابراهیم اواب و حلیم و محمد صاحب خلق عظیم بود.
ایکنا ـ اگر نگاه جزئی و مصداقی به آیات اخلاقی یا موضوع اخلاق در قرآن داشته باشیم، فکر میکنید قرآن بیشتر به چه موضوعی پرداخته و بر آن تأکید دارد؟
قرآن تکبر را مذمت و نهی کرده و افراد متکبر و فخرفروش را «مختال» نامیده، یعنی خیالزده، کسی که از واقعیت دور است و حقیقت هستی را آنچنان که هست درک نکرده است، جایگاه ضعیف و ناتوان خود را نفهمیده و بزرگی میفروشد و بزرگی میبیند. غرور نیز به صراحت در قرآن نهی شده است. تکبر، فخرفروشی، ناراستی، دروغ و خلف وعده کردن، رذایل اخلاقی است که در قرآن مورد اشاره سلبی قرار گرفته و در مقابل، پاکدامنی، راست گفتاری، رحمت، مودت، گذشت، ایثار، صبر و حلم مفاهیم اخلاقی هستند که در آیات کثیرهای آمدهاند و هم در قالب یک مسئله یا حادثه جمعی و هم به طور خاص به آنها اشاره شده است.
اساسیترین مفهومی که به نظرم میتواند جامع همه این مفاهیم باشد، مفهوم تقواست. تقوا را خویشتنداری و خودنگهداری از بدیها معنا میکنند، یعنی خویشتندار خویش باشیم تا به بدیها مبتلا نشویم. ریشه بسیاری از بدیهایی که در اعمال از ما صادر میشود به ملکات نفسانیمان برمیگردد. اگر رفتار بدی دارم از شاکله روحیام سرچشمه میگیرد و این شاکله همان است که اخلاق درباره آن بحث میکند. مثلاً اگر به شهامت که ملکهای نفسانی است نرسیده باشم، نتیجهاش دروغگویی، تذبذب رفتاری و منفعتگراییهای مبتنی بر تحلیلهای غلط میشود. رفتارهایی که مورد نهی قرار میگیرد، مبتنی بر صفات و ملکاتی است که عامل آن رفتارها هستند و قرآن رفع این صفات را تقوا مینامد. تقوا یعنی اولاً خوبیها و بدیها را تشخیص دهیم که بخشی از این تشخیص به کمک عقل مشترک انسانها حاصل میشود و در مواردی هم که عقل برد لازم را ندارد، دین و شرع مصداق خوبیها و بدیها را برای انسان مشخص کردهاند.
اگر گفته میشود از خدا بترسید، یعنی از شکستن حریمهایی که خداوند نهی کرده است بترسید. کسی میتواند این کار را انجام دهد که خود را دائماً وارسی کند. بسیار نیازمندیم که هر روز خودمان را نگاه کنیم، گاهی اوقات رفتارهایی از سر عادت انجام میدهیم و اصلاً توجه نمیکنیم که این رفتارها از کدام صفات انسانی و شاکله روانی ما صادر میشود و خوب است یا بد؟ اینکه قرآن صریحاً میفرماید: «...فَلَا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ...؛ پس خودستایی مکنید»، یعنی مدام به خودتان امتیاز ندهید و نفستان را خوب نگاه کنید و اگر مثلاً در مسائل مالی سخت میگیرید، ببینید منشأ آن بخل هست یا نه؟ توجیه نکنید که این سختگیری نوعی دفاع از حق یا اقتصادی فکر کردن است. یا اگر متوجه میشوید که خیری به دیگران رسیده است و نفس شما یک لحظه قبض میشود و گرفته میشوید، آیا این همان حسد نیست؟ و به جای اینکه به دروغ بگوییم از شنیدن خبر موفقیت آنها خوشحال شدهایم، ببینیم آیا در درونمان نیز همینطور است و اگر نیست، باید به سمت تزکیه نفس برویم، همان کاری که بسیار مشکل است و به قول معروف: «گر بر سر نفس خود امیری، مردی». یعنی انسان بتواند زمام نفسش را به دست بگیرد. اگر از ملکات و شاکلههای روحی خود پاسداری کنیم، اندک اندک رفتاری که از آن شاکلهها منشأ میگیرد، اصلاح میشود. البته معنایش این نیست که تا وقتی این ملکات را اصلاح نکردهایم، رفتارهایمان را نیز اصلاح نکنیم. با تمرکز بر رفتارهایمان میتوانیم بفهمیم در پس آنها چه خبر است و اگر باطن اصلاح شود، بسیاری از رفتارها نیز اصلاح میشود.
ایکنا ـ با توجه به اینکه آیات فقهی قرآن حدود ۵۰۰ آیه را شامل میشود، آیا این آیات بر چند هزار آیه اخلاقی قرآن غلبه نمیکند و وقتی در شئون مختلف به قرآن استناد شود، آیا آیات فقهی برجسته و پررنگ میشود و آیات اخلاقی به حاشیه میرود؟
در حال حاضر در فلسفه دین یا کلام جدید، بحثهای جدی درباره رابطه دین و اخلاق و همپوشانی دین و اخلاق وجود دارد و حتی نویسندگانی به جد از پیشفرضهای اخلاقی که باید در فقه استفاده شود مینویسند. هر متفکری که معتقد باشد پایههای اخلاق از طریق عقل مشترک انسانها قابل درک است، به نوعی به تقدم اخلاق بر دین معتقد میشود و میگوید قرائت آیات فقهی را باید بر ارزشهای اخلاقی مبتنی ساخت. یعنی اگر احکام در چارچوب اخلاق استنباط و توصیه نشود، نتیجه احکام بدون اخلاق میشود داعش.
وقتی ارزشهای اخلاقی در استنباطهای فقهی حاکم نشود، آنچه از آن حاصل میشود، باید و نبایدهایی است که با اخلاقیات تطابق ندارد و این خلاف هدف دین یعنی اخلاق و هدایت انسان است. در این حالت فرد دچار تناقضات دینی میشود. قبول دارم که وقتی خواستهایم در جامعه اسلام را گسترش دهیم و یا جلسهای پیرامون مسائل دینی برگزار کنیم، اولین چیزی که در آن مطرح میشود، مسائل مربوط به احکام است. احکام مساوی با باید و نبایدها و یا عمل است که هدف آن عبودیت و تقرب انسان به خداوند است. احکام بخشی از دین است و دین مساوی با احکام و فقه نیست. اکنون این موضوع مطرح است که در حوزه استنباط احکام، باید فضائل اخلاقی را به عنوان ملاک قرار داد، اگر اینطور نباشد، امکان این وجود دارد که دو نوع حکم از آن متن استنباط شود. بنابراین این ضعف جامعه ما است که بسیاری فکر میکنند دین مساوی با احکام است.
احکام اگر چارچوب دینی و اخلاقی نداشته باشد، به یکسری قواعد خشک بدل میشود که اگر شخص نداند با چه هدفی آنها را انجام میدهد، معلوم نیست تا چه اندازه به مقاصد دینی دست پیدا میکند. موفقیت پیامبر(ص) در گرو شمشیر و مال و ثروت نبود، بلکه علاوه بر قرآن خلق و خوی ایشان بود. کسانی که پیامبر(ص) را میدیدند، دیگر دنبال برهان و اینکه شما چگونه به پیامبری رسیدید، نمیرفتند و شهادتین را میگفتند. قرآن وقتی میخواهد عامل پیروزی پیامبر(ص) را بیان کند، میفرماید: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ؛ (ای پیامبر!) پس به مهر و رحمتی از سوی خدا با آنان نرم خوی شدی، و اگر درشت خوی و سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده میشدند». معجزه بودن قرآن که سند نبوت پیامبر(ص) است، برای آنهایی که میخواستند مجادله و مقاومت کنند، به عنوان استدلال مطرح میشد، اما برای کسانی که نفس طبیعی و سرشت الهی داشتند، رفتار پیامبر(ص) دال بر نبوت و صداقت پیامبر(ص) بود. باید نحوه ارائه دین را تغییر دهیم، امام صادق(ع) میفرماید: «اصلاً به کثرت سجود و رکوع آدمها نگاه نکنید، بلکه به صداقت و وفای به عهد آنها توجه کنید». وفای به عهد و صداقت دو عنصر اخلاق سلوکی است. متون اصلی دین، ملاکهای اصلی را برای ما بازگو کردهاند، اما مثلاً اگر به کسی بخواهم نمره بدهم، به ظواهر نگاه میکنم، بعد معلوم میشود که این ظواهر اصلاً باطنی ندارد. کسی که ظاهرش را مبانی شریعت آراسته، معلوم نیست که باطناش را هم با شریعت آراسته است. نه اینکه بگوییم ظاهر اهمیتی ندارد، بلکه میخواهیم بگوییم اگر قرار شد این دو را در مقابل هم قرار داده و به آنها نمرده بدهیم، ملاک اصلی همان باطن است.
اگر جامعه بخواهد به سمت شایستهسالاری برود، باید امتیازها را به آنچه دین مطرح کرده است بازگرداند. امتیازهایی نظیر تقوا، پاکدستی، صداقت و نه یکسری ظواهر؛ چون همه دیدند کسی مثل خاوری که آن اختلاس و دزدی را انجام داد، هم چفیه داشت و هم در نمازهای اول وقت شرکت میکرد. این باید زنگ خطری برای آنهایی باشد که میخواهند مدیر انتخاب کنند. ظاهر نباید ملاک باشد، ظاهرسازی خیلی سخت نیست و کسی هم که دنبال منافع دنیا باشد، اینها را ابزاری برای رسیدن به آن منافع میداند. اما این سخت است که انسان دروغ نگوید. یعنی حاضر شود منفعتی را از دست بدهد، ولی دروغ نگوید. جامعه وقتی دینی است، که روابط اخلاقی در آن حاکم باشد، و انسانها در حوزه اخلاق پاکیزه شده باشند. نتیجه سیاستگذاریهای فرهنگی باید تربیت انسانهای دینباور، صادق و اخلاقمدار باشد، در غیر این صورت عدهای با عوض کردن نام و ظاهر به سود حداکثری میرسند و مؤمنین واقعی هم منزوی میشوند.
گفت وگو از محبوبه فرهنگ، خبرنگار ایکنا در اصفهان
انتهای پیام