برگی از دفتر خاطرات یک شهید طلبه
کد خبر: 4092617
تاریخ انتشار : ۲۶ مهر ۱۴۰۱ - ۰۹:۵۶
شهدای روحانی قزوین/ ۸

برگی از دفتر خاطرات یک شهید طلبه

شهید طلبه علی‌اکبر احمدی در خاطراتش می‌نویسد: «روز جمعه ۱۵ تیرماه ۶۱ که از قزوین به اهواز می‌رفتم در قطار خوابیدم و دکتر بهشتی را در خواب دیدم با قامتی رسا و استوار، من خیلی دوست داشتم با او صحبت کنم که ناگهان دیدم شهید بهشتی به طرف من آمد».

شهید طلبه

قزوین مهد علم و ادب است و در طول تاریخ بزرگانی از این دیار برخاسته و برای اعتلای اسلام تلاش‌ها کرده‌اند که تاریخ گواه صادقی بر این موضوع است.

در مقطع حساس و تاریخی ۸ سال دفاع مقدس نیز حوزه علمیه قزوین مانند سایر حوزه‌های علمیه سراسر کشور طلاب و روحانیون بسیاری را در قالب مبلغ و نیروی رزمی به جبهه‌های نبرد اعزام کرد تا در کنار دیگر رزمندگان با نثار خون خود تداوم‌بخش راه سرخ و ماندگار شهدای صدر اسلام تاکنون و موجب فخر اسلام و قرآن باشند.

در متن زیر با زندگینامه شهید طلبه «علی‌اکبر احمدی» آشنا می‌شویم.

علی‌اکبر احمدی نهم دی‌ماه سال ۱۳۴۲ در روستای چاله از توابع الموت متولد شد و در فضای مذهبی خانواده از کودکی با عشق و محبت و معنویت خو گرفت و پس از گذراندن دوران شیرین کودکی و پس از هفت سال زندگی در روستا راهی شهر شد و قدم در راه تحصیل علم گذاشت.

تحصیلات ابتدایی را در مدرسه خواجه نصیر قزوین آغاز کرد و سپس در مدرسه راهنمایی محمد قزوینی تحصیلات راهنمایی را به پایان رساند و دوره نوجوانی او همزمان با اوج تظاهرات و انقلاب مردم بود و او نیز همچون سایر همسالان خود در تظاهرات و اعتراضات شرکت کرده و همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی تحصیلات متوسطه را در دبیرستان شهید محمد بخارایی آغاز کرد.

علی‌اکبر از اعضای انجمن اسلامی دبیرستان بود و همزمان در شاخه دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی عضویت داشت و با تشکیل بسیج به این تشکل انقلابی پیوست.

عشق و علاقه وصف ناپذیرش به علوم دینی، او را به سمت حوزه علمیه سوق داد، عبادات طولانی و شب‌زنده‌داری‌ها اخلاق خوش و مهربانی، گره‌گشایی، مشکلات مردم، توجه به نماز اول وقت تلاش برای جذب و هدایت مردم به ویژه جوانان از ویژگی‌های بارز این طلبه بزرگوار بود

با آغاز جنگ تحمیلی داوطلبانه به عنوان بسیجی راهی جنوب کشور شد و در عملیات فتح‌المبین شرکت کرد. بعد از اتمام عملیات به قزوین بازگشت و این بار از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی راهی مناطق جنگی شد و در عملیات رمضان در محدوده پاسگاه زید عراق به عنوان آرپی‌جی زن شرکت کرد.

او که خوب می‌دانست آخرین اعزامش به جبهه‌ است. خطاب به مادرش گفت «مادرجان می روم اگر شهید شدم خودت مرا دفن کن.» او رفت و دل مادر هم دنبال او روان شد. علی‌اکبر این‌بار که راهی شلمچه شده بود و در تاریخ ۵ مرداد ماه ۶۱ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.

همرزمانش در مورد او می‌گویند: پس از اصابت خمپاره به انبار مهمات او برای خاموش کردن آتش رفت و در اثر انفجار مهمات، ترکش به سینه و سرش اصابت کرد تا گفته‌اش به حقیقت بپیوندد.

او که پنج روز قبل از شهادت شهید بهشتی را در خواب دیده بود در دفترچه خاطرات خود در این مورد نوشته است: «روز جمعه ۱۵ تیرماه ۶۱ که از قزوین به طرف اهواز می‌رفتم در قطار خوابیدم و دکتر بهشتی را در خواب دیدم با قامتی رسا و استوار که عبا بر تن داشت و عمامه به سرش نبود در میان سالنی بود که چند نفر دورش را گرفته بودند و با او صحبت می‌کردند. من خیلی دوست داشتم با او صحبت کنم که ناگهان دیدم شهید بهشتی به طرف من آمد، من از بخش دوم کتاب جهان از خداست پس خدا کجاست پیرامون عرفان سؤالاتی از دکتر کردم و جوابی به من داد که از کتابش بهتر بود بعد پیرامون شهید و شهادت بشارتی به من داد و ناگهان از خواب بیدار شدم.

بخشی از وصیت‌نامه طلبه شهید «علی‌اکبر احمدی» به شرح زیر است:

«ما می‌رویم که دنیا بداند ما معتقد به توحید عدل نبوت ومعاد وامامت هستیم و چنان بر عقیده خود استواریم که مرگ را مانند شربت گوارا می‌نوشیم و این مرگ را برای خود سعادت و غیر از این را ننگ می‌دانم.»

انتهای پیام
captcha