بینمازی یا کاهل نمازی به یکی از دغدغههای جدی حاکمیت و متولیان دینی و بهویژه خانوادههای متدین بدل شده است؛ شاید زمانی فاصله گرفتن نوجوانان و جوانان از اصول دینی و انقلابی و انحرافات سیاسی پررنگترین دغدغه معرفی شده است و چارهاندیشی برای آن اولویت اصلی نهادها دینی و فرهنگی تلقی میشد، اما امروز عدم یا ضعف دینورزی و مهمترین نماد عملی آن یعنی اقامه نماز بر آن پیشی گرفته است.
در اینجا دو سؤال اصلی مطرح میشود که همچنان هم پاسخهای ضد و نقیضی از سوی کارشناسان به آن داده میشود. نخست اینکه واقعا ما با بحران جدی بینمازی نسل جدید مواجه هستیم یا نه و دیگر اینکه فارغ از تحدید گستره بحران در فضای جدید جامعه درمان درد جانکاه بینمازی چیست؟ چه کارها باید کرد و چه کارها نباید کرد. اقتضائات ترویج نماز در ساحت کنونی با فضای نسل دیروز چه تفاوتهای دارد و عدم عنایت به این تمایزات چه آسیبهایی را رقم خواهد زد.
بیتردید پاسخ به هر دو سؤال مجالی موسع در همه ساحات مرتبط از جمله تبیین معرفت شناسانه جامعهشناسانه و روانشناسانه را طلب میکند، اما نگارنده اجمالا فرضیاتی محتمل و قوی در پاسخ به این دو سؤال مطرح کرده و چه بسا اثبات این فرضیات تکانهای در تبیین و راهبردهای جاری نهادهای فرهنگی در حل مشکل بینمازی را رقم زند.
قبل از همه باید به این نکته توجه داشت برخلاف برخی شانتاژهای تبلیغاتی و ادعاهای عوامپسند در مجموع باید گفت قطعا فضای مهیا شده در بستر نظام جمهوری اسلامی نقش مثبتی در توسعه دینداری عموم مردم و بهویژه جوانان و نوجوانان داشته است؛ این مهم در مقایسه فضای دینداری کشورمان با موج شریعتگریزی و حتی خداناباوری در جهان غرب و جهان اسلام قابل تأیید است، حتی اگر معتقد به کاهش درصد نسل جدید نمازخوان نسبت به قبل از انقلاب باشیم قطعا بینمازی نسبت به فضای بیرونی کشور شیبی بسیار ملایمتر را طی کرده است و این خود مؤید توفیق نظام اسلامی در بسط دینداری است.
لذا، اینکه ادعا شود ناکارآمدی سیاسی و اقتصادی نظام سبب بینمازی جوانان شده ثبوتا و اثباتا قابل پذیرش نیست. سؤال اول اینکه در خصوص بینمازی نوجوانان و جوانان با بحران مواجهیم یا خیر؟ آمارگیریهای رسمی چندان پر دامنه و مستمر در اختیار عموم قرار نگرفته و اجازه رصد و توصیف دقیق مسئله را سلب میکنند؛ گاهی نیز مجموع نمازخوانها را بدون تمایز میان پیر و جوان، معیار قرار داده و از این جهت پاسخ دقیقی به پرسش ما داده نمیشود، چراکه بیشتر بودن نرخ نمازخوانی نسل قدیم از نسل جدید امری مبرهن است. دیگر اینکه توصیف شرایط فعلی به بحران بسته به تعریف ما از بحران و گستره آن است؛ اینکه بهعنوان نمونه 30 درصد جوانان بینماز و یا کاهل نماز باشند، میتواند در یک جامعه سکولار طبیعی اما در یک حاکمیت دینی بحرانی جدی تلقی شود.
دیگر اینکه گاه آمارها به جوانان و نوجوانان محصل و دانشجو تقلیل یافته و دیگر فضاهای فرهنگی و اجتماعی مغفول واقع میشود. در مجموع به نظر فرآیند آسیبشناسی و چارهاندیشی محتاج به یک نظام و سیاق آمارگیری علمی و مستمر باشد که ضرورت آن دستکم برای جامعه نخبگانی و فضای کارشناسی اجتنابناپذیر است.
با وجود موانع مذکور استمزاج گسترده و استقرای اجتماعی مستمر نگارنده بهویژه در مناطق متدین و اصالتا دینمدار معالاسف فرضیه بحران بینمازی نوجوانان و جوانان را قویتر از نقیض آن تصویرسازی میکند و اگر بتوان آن را فرضی درخور توجه در نظر گرفت فوریت پاسخ به سؤال دوم و اتخاذ راهبردهای جدیتر و ضربتی روشن میشود. با این بحران چگونه باید تعامل کرد؟
به نظر مفروض گرفتن این بحران و دغدغهمندی همه ارکان نظام؛ منتج به بسیج کردن همه امکانات فرهنگی هنری و رسانهای نظام اسلامی در این راستا خواهد شد، چراکه نماز بهعنوان حد فاصل کفر و ایمان عملی نمیتواند در نمادسازی و نمودآفرینی دینورزی بدیلی برای متولیان دینی بیابد.
شاید غفلت یا خدای نکرده تغافل نسبت به بحران طاقتسوز بینمازی نسل جدید بوده که به جای کار رسانهای برای دعوت به اصل نماز و روزه برای جوانان تبیین هنری و طنزآمیز احکام شرعی که فرع بر اصل بوده است و البته در جای خود بسیار مطلوب و موفق؛ اولویت اصلی برنامهسازان رسانه ملی قرار گرفته است غافل از مخاطب این جنس برنامهها عمدتاً نسل مأنوس با زیست فقیهانه است و نه بخشی از نسل جدید همسو با دینمداری عرفیگرایانه.
حمید ایماندار، عضو هیئت علمی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه شیراز
انتهای پیام