۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. یکصد و دهمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «فروختن برادران یوسف، یوسف را به بهای ناچیز» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَذَا غُلَامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ﴿۱۹﴾
وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ ﴿۲۰﴾(یوسف 20-19)
و آنگاه قافلهای از آن دیار گذشت و آنها سقای خود را برای آوردن آب فرستادند. پس چون او دلو را به میان چاه افکند (و دلو را بالا کشید نوجوان بسیار زیبایی را دید) گفت: بشارت باد ما را که غلامی چنین از چاه بدر آمد و او را همچون کالایی گرانبها پنهان کردند و البته خدا به آنچه کردند آگاه بود(19) (و آنگاه برادران یوسف) او را به بهایی ناچیز که چند درهم سیاه بیش نبود بفروختند و در کار یوسف زهد و اعراض ورزیدند(20).
در این آیات خداوند دنباله داستان یوسف را با جملات کوتاهی که در زبانشناسی آن را جملات «ذرهای یا اتمی» میگویند ادامه میدهد و چندین حادثه را با سرعت و در کوتاهترین کلام مانند یک نقاشی «کمگرایانه» (minimalism) تصویر کرده است. قافلهای بر سر آن چاه میگذرد و هر قافلهای را سقّایی بوده است که در عربی او را «وارد» گویند. او را میفرستند که آب بیاورد و او دلو خود را در چاه پایین میبرد و بالا میآورد و ناگاه چشمش به جوانک زیبایی میافتد که در دلو نشسته است.با شادمانی فریاد میکند که زهی بشارت که ما را غلامبچهای رسیده است و از بیم آنکه آن غلامبچه را صاحبی باشد او را همچون یک کالای قیمتی پنهان میکنند و از سیاق عبارت برمیآید که برادران به موقع میرسند و خبر میشوند و دعوی مالکیت میکنند که این غلام ما بوده است و اگر خواهید او را به شما میفروشیم. آنها یوسف را به چند درهم ناچیز و معدود میفروشند و عجبا که خداوند در کار یوسف ایشان را به زاهدان که ترک دنیا میکنند تشبیه کرده است، زهدی سخت ناپسند و دور از هر خیر و برکت که دامن آن زهد و پرهیز را باید تا گریبان چاک کرد و این همه ملامت زاهدان و انکار زهد و پرهیز که در سخن عارفان آمده است اشاره به چنین زهدی است که آدمی یوسف نازنین را که مقصود و معشوق جهان است به بهای اندکی که آن متاع دنیاست بفروشد و از آن چشم پوشد و زهد ورزد:
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز (حافظ)
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود (حافظ)
در شهر ما نک احمقی خوش میفروشد یوسفی
باور نمیداری ز من بازار شو بازار شو (دیوان شمس)
بیت زیر از بدایع سخن مولانا است که در شعر پارسی در صنعت مراعات النظیر بینظیر است:
آنکه چون شیر نَجَست از صفت گرگی خویش
چشم آهو فکن یوسف کنعان چه کند (دیوان شمس)
مولانا در مثنوی یوسف را به روح آدمیان و چاه را به دنیا و آن سقا را به مرگ تشبیه کرده و گوید خوشتر است وقتی ما را از چاه عالم بیرون میآورند فرشتگان به شگفت آیند و زبان به ستایش گشایند که: «یا بُشری لَنا هذا غلام» و چنان نباشیم که اگر ما را از چاه برآورند بار دیگر با سر به قعر همین چاه پرتاب کنند.
انتهای پیام