۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. هشتاد و ششمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «برهان پروردگار و گریختن یوسف از زلیخا» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ﴿۲۴ یوسف﴾
آنگاه زلیخا بر کام گرفتن از یوسف همت گماشت و یوسف نیز بدو میل کرده بود اگرنه آن بود که برهان پروردگارش را مشاهده کرد. و بدین سان ما بدی و زشتی را از یوسف دور کردیم. همانا که او از بندگان خالص ما بود.
اینجا قصه عشق به نقطه جوش میرسد: زلیخا به هزار اشتیاق و تمنّا دست در دامن یوسف میزند و یوسف با مشاهده برهان پروردگار از معرکه عشق میگریزد. در این نکته مفسران بسیار بحث کردهاند که مقصود از برهان ربّ چیست و با تکیه بر بعضی اخبار و احادیث مطالبی آوردهاند که نه تنها راه به حقیقتی نمیبرد بلکه راه را بر فهم حقایقی میبندد. آنها که گفتهاند جبرئیل بر یوسف ظاهر شد و او را از طرف خداوند عتابی کرد که اگر چنین کنی از پیغمبری عزل خواهی شد، بدین سوال پاسخ نمیدهند که اگر یوسف به سبب ظهور جبرئیل از این معرکه به سلامت بیرون آمده است آنان که جبرئیلی و فرشتهای بر ایشان نازل نمیشود چه گناه خواهند داشت که یوسف نیز اگر این ظهور جبرئیل نبود از وسوسه نفس نمیرست. کار قدیسان باید چنان باشد که بقیه مردمان نیز بتوانند به دنبالشان بروند و اگر آن کار با معجزاتی صورت گیرد مردم از پیروی آنان نومید میشوند.
برهان رب باید چیزی باشد که همه مردمان بتوانند در مواجهه با وساوس نفسانی از آن بهره گیرند و آن برهان چیزی نیست جز فرشتهای که خداوند بر هر نفسی مراقب و محافظ کرده است: «إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ ﴿الطارق4﴾ آری فرشتهای است در درون ما که هر گاه نفس اماره ما را به ظلم و ستمی و تجاوز به حقی دعوت کند با صدای روشن و کلام قاطع ما را از آن نهی میکند.
در نمایشنامه مکبث، همسر مکبث که در رویای رسیدن به مقام شهبانویی است میخواهد با کشتن پادشاه وقت به دست شوهرش بدین مقام نایل شود، اما نیک میداند که در آسمان دلش فرشتهای هست که بدین کار رضایت نمیدهد. از این رو نیروهای اهریمنی را فرا میخواند که بیایید و آسمان صاف و شفاف(دل من) را با ابرهای تیره و تاریک بپوشانید تا وقتی آن خنجر بر پهلوی آن پادشاه مظلوم که مهمان خانه آنهاست و به اطمینان مهماننوازی میزبان به خواب خوش فرو رفته است، فرود میآید، فرشتهای فریاد نکند که دست نگه دارید و خنجر را فرود نیاورید.
همه ما در درون خوش فرشتهای محافظ داریم اما در هنگام انجام کارهای زشت او را به نوعی از خود دور میکنیم، فریب میدهیم، توجیهات باطل میآوریم تا وجدانمان بدان کار زشت رضایت دهد و هیچ کس نمیتواند در پیش خداوند چنین عذری بیاورد که من از زشتی آن کار با خبر نبودم. بنابراین، برهان روشن پروردگار همان نور الهی است که در درون همه ما تابیده و حق و باطل را از هم روشن کرده است مگر آنکه گرد و خاکی عظیم برانگیزیم و آب صاف فطرت را گل آلوده کنیم تا چشم آن فرشته تیره و خیره شود و ما به کار خود پردازیم.
نبینی که جایی که برخاست گرد
نبیند نظر گرچه بیناست مرد (سعدی)
برمشوران تا شود این آب صاف
واندر او بین ماه و اختر در طواف (مثنوی)
در پایان آیه اشارتی هست به آیهای دیگر(حجر39، 40) که آنجا شیطان گوید «من همه بندگان تو را گمراه خواهم کرد مگر مخلصین را» یعنی آنها که خود را از هر آنچه غیر حق است پاک کردند. و یوسف در شمار آنان بود.
یوسف پس از آن گریز حماسه آمیز که با پیروی از «برهان رب» صورتی میگیرد باز در معرض خطر دیگری است که از خطر نخستین بسی زیانبارتر است و آن دچار شدن به عُجب و خودبینی است که در دل گوید عجبا از من که چنین دیو شهوت بیداری را که در منتهای قدرت خود بود از پای درآوردم. و به راستی یوسف در سختترین شرایط این مبارزه با نفس قرار داشت زیرا اولا زنی با چنان زیبایی خود را به وی عرضه کرده بود، در خلوت و امنیت خانه، درها همه کاملا ببسته و از همه مهمتر اینکه معشوقی که باید او را به هزار تمنّا دست در دامن یوسف زده است و این احوال شرایط مقاومت نفس را کمتر و کمتر میکند با این همه یوسف با هیچ امید به باز شدن در، به جانب در میگریزد. اینجاست که شیطان میتواند ضربه خود را برود آورد و یوسف را به حماسه گریز خویش معجب و مغرور کند اما یوسف به صراحت میگوید که من نفس خود را از بدی تبرئه نمیکنم که میدانم نفس بسیار امر کننده بدیها است مگر آنکه رحمت پروردگار شامل حال آدمی شود.
حکیم ابوالقاسم فردوسی را میبینیم که در نبرد رستم با دیو سپید که آخرین حماسه هفتخوان اوست رستم ابتدا دیو را که در غار خفته است بیدار میکند زیرا میداند که کشتن دیو خفته نشان رستگاری نخواهد بود زیرا ممکن است در جایی دیگر با دیو بیدار روبهرو شود و از او درمانده پس:
بغرید غریدنی چون پلنگ
چو بیدار شد اندر آمد به جنگ
و چون آن دیو غول پیکر را بر زمین زد برای نیایش پروردگار از غار بیرون آمد و :
ز بهر نیایش سر و تن بشست
یکی پاک جای نیایش بجست
از آن پس نهاد از بر خاک سر
چنین گفت کای داور دادگر
تویی بندگان را ز هر بد پناه
تو دادی مرا گردی و دستگاه
توانایی و مردی و فرّ و زور
همه کامم از گردش ماه و هور
تو دادی وگرنه ز خود خوارتر
نبینم به گیتی یکی زارتر
میبینیم که حکیم طوس قهرمان خود را چگونه از سقراط در ورطه عجب و خودبینی حفظ کرده و شایستگی خود را به لقب حکیم تحکیم کرده است.
شکسپیر نیز در نمایشنامه آن خوش است که پایانش خوش است گوید:
اگر خطاهای ما، ما را شلاق نزنند
فضایل ماف ما را به وادی غرور خواهند افکند
و اگر فضایل ما، ما را دلگرم نکنند
بدیهای ما، ما را در وادی نومیدی هلاک خواهند کرد.
هرکجا پیروزی انسان بر شیطان حاصل میشود، محصول مشاهده همان برهان رب است و هر پیامبری و قدیسی در لحظات حساس این برهان رب را مشاهده کره است؛ چنانکه حضرت امیر(ع) در مبارزه با آن پهلوان که بر روی آن حضرت آب دهان انداخت و او در موضع خشم قرار گرفت به ناگاه چیزی دید که شمشیر را بینداخت و آن پهلوان مستعد و هوشمند در نگاه آن حضرت برق آن مشاهده را دید و حیران شد و پرسید که چه دیدی؟ بقیه داستان را از زبان مولانا بشنویم:
ای علی که جمله چشم و دیدهای
شمهای برگو از آنچه دیدهای
بازگو ای باز عرض خوش شکار
تا چه دیدی آن زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشمهای حاضران بردوخته
از تو بر من تافت پنهان چون کنی
بیزبان چوون ماه پرتو میزنی
آنچه دیدی بهتر از پیکار من
تا شدی تو سست در اشکار من
آنچه دیدی که چنین خشمت نشست
تا چنان برقی نمود و بازجست
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید
در دل و جان شعلهای آمد پدید
آن چه دیدی برتر از کون و مکان
که به از جان بود و بخشیدیم جان
و آن حضرت:
گفت من تیغ از پی حق میزنم
بنده حقم نه مامور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
معلوم است که حضرت چشمش به جمال صورت اخلاص که خلاصی از همه اطوار هوای نفس است افتاده و بدین مشاهده، دشمن را رها کرده است.
انتهای پیام